سهواء

لعل لبت صهبای من / آن دل که بردی، باز ده

سهواء

لعل لبت صهبای من / آن دل که بردی، باز ده

عروس ظاهرا خوش سیما و باطنن هیولا صورت!

 میگن که مولوی میگه: رئیسی خدمتکاری داشت، خدمتکار پسری داشت، که این پسر عاشق دخترِ رئیس بوده. روزی از برای دختر خواستگار میاد و پسر از ترس اینکه دختر جواب مثبت بده شدیدا تب کرده و مریض میشه. خادم به حضور رئیس شرفیاب میشه و ماوَقع رو به سمع رئیس میرسونه و میگه، اگر اجازه فرمایید پسرم جهت خواستگاری به حضور مشرف بشه. جناب رئیس نیز میپذیره. چند شب پس از این ماجرا، پسر و دختر با یکدیگر بر سر سفره ی عقد مینشینن! عقد که به اتمام میرسه خانواده ها زوج رو به داخل اتاقی میبرن و خودشون به عیش و نوش و رقص و باده گساری میپردازن. پسر که خیالش از بابت اطرافیان راحت میشه، پرده از رخساره ی دختر بر میداره و ناگهان با صورتی نافرم و پر مو مواجه میشه. متحیر و متعجب میشه، اما شب رو صبح میکنه. روز بعد مراسم پاتختی ای میگیرن، پسر و دختر در بالای مجلس مینشینن. پسر نگاهش به دختر که میافته، با خودش میگه: عجب صورت و سیمای زیبایی! پس چرا دیشب در خلوت اونطور بود و امروز در جمع اینطوره؟!


 این داستان رو که شنیدم، تنها و تنها دنیای مجازی و اختصاصا شبکه های اجتماعی، در ذهنم تداعی شد. دنیایی که تا بخواین از این عروسهای ظاهرا خوش سیما و باطنن هیولا صورت زیاد داره. این مطلب در مجازخانه های ایرانی-اسلامی(!) بیشتر به چشم میخوره. اشخاص تصور میکنن که چون فلانی دم از اسلام یا اخلاق میزنه، لذا قابل اعتماده، و درنتیجه با گارد باز وارد میدونه همصحبتی با اون شخص میشن. نمیدونن یا توجه نمیکنن که نفسِ "گرگ صفت" انسان خیلی پست تر و مطمع تر از این حرفاست که ما تصور میکنیم.

 آنچه که در این مجازخانه ها رویت میشه، چیزی نیست جز داستانِ منقول از حضرت مولانا. فتامّل!


------------

س1 : اعوذ بالله من شر الوسواس الخناس


به نام حضرت دوست / یک شروع تازه.

 حدودا ده ماه پیش بود که کاربری ای در بلاگ اس کای درست کردم، قصد داشتم از همان زمان اقدام به ایجاد وبلاگ کنم و دست و پا شکسته مشق سیاهی کنم، اما به دلایل زیادی با تاخیر مواجه شد.

در این مدت هم یکی از دوستان نیکِ روزگار - که حقیقتا در این زمانه نایاب نیست ولی کم یاب هست- چندین بار در ایجاد این وبلاگ تشویق ام کرد و من هر بار به یک دلیل این مساله رو به تعویق انداختم.

 اما نهایتا امروز و پس از چندی مهمانی حضرت دوست و سه روز هم جواری حضرت رضا علیه السلام، در بارگاه منور ایشان، دست به قلم شدم تا به لطف خدا درب "سهوا" کده رو باز کنم و پس از این به کتابت تفکرات، خاطرات و احساسات شخصیم بپردازم.


----------

س1 : و مِن الله توفیق.

س2 : کاستی های متون رو به نگارنده ی "سهوا" ببخشید.